کد مطلب:122541 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:392

در بیان بعضی از فضایل آن حضرت است
ابن بابویه و دیگران از كتب مخالفان روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چون روز قیامت شود، عرش پروردگار عالمیان را به هر زینتی مزین گردانند، پس دو منبر از نور بیاورند كه طول آنها صد میل باشد كه هر میلی ثلث یك فرسخ است، یكی را در جانب راست عرش گذارند دیگری را در جانب چپ، پس جناب امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را بیاورند، حسن (علیه السلام) بر یكی از آنها بایستد و حسین (علیه السلام) بر دیگری، حق تعالی عرش خود را به ایشان زینت دهد چنانچه زنان خود را به دو گوشواره زینت می دهند.

ایضا از طریق ایشان روایت كرده است كه مردی از اهل عراق به نزد عبدالله بن عمر آمد پرسید كه: اگر پشه را در حالت احرام بكشند چه حكم دارد؟ گفت: نظر كنید كه این مرد آمده است از خون پشه سؤال می كند و ایشان فرزند حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) را شهید كردند، من از حضرت رسالت شنیدم كه می گفت: حسن و حسین دو



[ صفحه 510]



گل بوستان منند در دنیا.

محدثان خاصه و عامه به اساتید متواتره روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حسن و حسین سید جوانان اهل بهشتند.

در بسیاری از آن روایت مذكور است كه پدر ایشان بهتر است از ایشان.

ایضا از طریق خاصه و عامه روایت كرده اند كه حضرت رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: به حسن بخشیدم مهابت و حلم خود را، و به حسین بخشیدم جود و رحمت خود را.

ابن بابویه از طریق مخالفان از ابن عمر روایت كرده است كه بر بازوی جناب امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) دو تعویذ بود كه میان آنها پر بود از ریزه های بال جبرئیل.

ایضا ابن بابویه و دیگران از كتب مخالفان روایت كرده اند كه حضرت فاطمه (علیهاالسلام) كه در مرض رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را به خدمت آن حضرت آورد فرمود: یا رسول الله اینها پسرهای تواند چیزی به میراث به ایشان بده حضرت رسالت فرمود: به امام حسن دادم هیبت و بزرگواری خود را، به امام حسین دادم جرأت و بخشش خود را. به روایت دیگر: سخاوت و شجاعت خود را.

ابن بابویه به سند معتبر از امام رضا (علیه السلام)روایت كرده است كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرزند گل است از برای هر كس، دو گل من در دنیا حسن و حسینند.



[ صفحه 511]



ایضا به سند معتبر از آن حضرت روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:حسن و حسین بهترین اهل زمینند بعد از من و پدر ایشان، و مادر ایشان بهترین زنان اهل زمین است.

شیخ طوسی و دیگران به طریق مخالفان از ابوهریره روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر كه حسن و حسین را دوست دارد به تحقیق كه مرا دوست داشته است، هر كه ایشان را دشمن دارد مرا دشمن داشته است.

در كتاب كفایه از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت كرده است كه آن جناب با امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) گفت: شما امامید بعد از من و بهترین جوانان اهل بهشتید و معصومید از گناهان، خدا شما را حفظ كند و لعنت كند بر كسی كه با شما دشمنی نماید.

ابن بابویه و شیخ طوسی و حمیری و غیر ایشان به سندهای معتبر بسیار روایت كرده اند كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را امر فرمود كه كشتی بگیرید با یكدیگر، حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود: ای حسن بگیر حسین را و بر زمین زن، حضرت فاطمه گفت: عجب دارم چگونه بزرگتر را بر كوچكتر جرأت می دهی، آن حضرت فرمود: من حسن را تحریص می كنم و جبرئیل حسین را تحریص می كند.

در كشف الغمه از كتب مخالفان روایت كرده است كه آل محمد قطیفه ای داشتند، چون جبرئیل می آمد برای او می گستردند بر روی آن می نشست، بر آن قطیفه غیر جبرئیل دیگر نمی نشست. چون به آسمان می رفت آن قطیفه را می پیچیدند، چون پرواز می كرد از بالهای



[ صفحه 512]



او پرها می ریخت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را جمع كرد و در تعویذ امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) داخل می كرد.

ایضا در كتاب حلیه الاولیاء روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) جناب امام حسن را بر دوش خود سوار كرده بود می گفت: هر كه مرا دوست دارد باید این را دوست دارد.

ایضا به طریق مخالفان روایت كرده است كه ابوهریره می گفت: من هرگاه امام حسن را می بینم آب از دیده های من جاری می شود، زیرا كه روزی حاضر بودم كه او دوید آمد و در دامن حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست، پس آن حضرت دهان او را باز كرد و دهان خود را به دهان او چسبانید می فرمود: خداوندا من او را دوست می دارم و دوست می دارم هر كه او را دوست می دارد، سه مرتبه این سخن را گفت.

ابن بابویه به سندهای معتبر از امام رضا (علیه السلام) روایت كرده كه شبی امام حسن و امام حسین در خانه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند بازی می كردند تا آنكه اكثر شب گذشت، پس آن حضرت به ایشان گفت: بروید نزد مادر خود. چون بیرون رفتند برقی از نور در پیش روی ایشان ظاهر شد و ایشان را روشنی می داد تا به نزد مادر خود رفتند، چون حضرت آن حالت را دید فرمود: حمد می كنم خداوندی را كه گرامی داشته است ما اهل بیت را.

ابن قولویه به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت كرده است كه جناب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا علی مرا غافل كرده اند این دو پسر - یعنی امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) - از



[ صفحه 513]



آنكه دیگری را بعد از ایشان دوست دارم، به درستی كه پروردگار مرا امر كرده است دوست دارم ایشان را و دوست دارم كسی را كه ایشان را دوست دارد.

به روایت دیگر از طریق مخالفان روایت كرده است كه عمران بن حصین گفت: روزی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به من گفت: هر چیزی را در دل آدمی محلی است، هیچ چیز در دل من محل این دو پسر را ندارد، یعنی حسن و حسین (علیهماالسلام)، عمران گفت: تو اینقدر ایشان را دوست می داری؟ رسول خدا فرمود: ای عمران آنچه تو نمی دانی از دوست داشتن ایشان زیاده است از آنچه می دانی، به درستی كه خدا مرا امر كرده است به محبت ایشان.

ایضا روایت كرده است كه ابوذر می گفت: امر كرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا به دوستی حسن و حسین (علیهماالسلام) پس من ایشان را دوست می دارم، هر كه ایشان را دوست می دارد من او را دوست می دارم برای آنكه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) ایشان را دوست می داشت.

ایضا روایت كرده است كه ابن مسعود می گفت: شنیدم از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر كه مرا دوست دارد حسن و حسین را دوست دارد، زیرا كه حق تعالی مرا امر كرده است به محبت ایشان.

ایضا به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است هر كه خواهد چنگ زند به عروة الوثقی كه حق تعالی در قرآن فرموده است كه گسستن ندارد، پس باید كه علی بن ابیطالب و حسن و حسین را دوست دارد، به



[ صفحه 514]



درستی كه حق تعالی ایشان را در عرش عظمت و جلال خود دوست می دارد.

ایضا به سند معتبر از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر كه حسن و حسین را دشمن دارد، چون در روز قیامت بیاید در روی او هیچ گوشت نباشد، و شفاعت من به او نرسد.

ایضا به سند صحیح از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) دست حضرت امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را گرفت فرمود: هر كه دوست دارد این دو پسر را و پدر و مادر ایشان را، پس او با من خواهد بود در درجه من در روز قیامت.

شیخ مفید از طریق مخالفان روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: هر كه حسن و حسین را دوست دارد من او را دوست می دارم، و هر كه من او را دوست دارم خدا او را دوست دارد، و هر كه خدا او را دوست دارد داخل بهشت گرداند، و هر كه آنها را دشمن دارد من او را دشمن دارم، و هر كه را من دشمن دارم خدا او را دشمن دارد، و هر كه خدا او را دشمن دارد داخل جهنم گرداند.

ایضا از طریق مخالفان روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز می كرد حسن و حسین (علیهماالسلام) آمدند بر پشت آن حضرت سوار شدند، چون سر از سجده برداشت ایشان را با نهایت لطف و مدارا گرفت، چون باز به سجده رفت باز ایشان سوار



[ صفحه 515]



شدند، چون از نماز فارغ شد هر یكی را بر یكی از رانهای خود نشاند فرمود: هر كه مرا دوست دارد باید كه این دو فرزند مرا دوست دارد.

ایضا از طریق ایشان روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حسن وحسین دو گوشواره ی عرشند، و فرمود: بهشت با حق تعالی گفت: در من ساكن گردانیده ای ضعفا و مساكین را، حق تعالی به او ندا كرد كه: آیا راضی نیستی كه من ركنهای تو را زینت داده ام به حسن و حسین، پس بهشت بر خود بالید چنانچه عروس بر خود می بالد.

ایضا روایت كرده كه امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) در راه حج پیاده رفتند، هر كه ایشان را می دید خود را بر زمین می افكند پیاده می شد، پس بر بعضی از مردم گران آمد گفتند به سعد بن ابی وقاص كه: بر ما دشوار است پیاده رفتن، راضی نمی توانیم شد كه سوار شویم و این دو بزرگوار پیاده می روند، پس سعد این را به امام حسن (علیه السلام) عرض كرد و التماس كرد كه سوار شوند، آن حضرت فرمود: ما نذر كرده ایم كه پیاده برویم و سوار نمی شویم و لیكن از راه دور می رویم تا بر مردم دشوار نباشد.

ایضا شیخ مفید به سند معتبر از جابر بن عبدالله انصاری روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون آمد و دست حضرت امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را گرفته بود فرمود: این دو پسر خود را در كودكی تربیت كردم، در بزرگی برای ایشان دعا كردم و از حق تعالی سه خصلت برای ایشان طلبیدم، دو خصلت را به من عطا كرد، سیم را منع كرد، سؤال كردم كه ایشان را طاهر و مطهر



[ صفحه 516]



از گناهان و عیبها و پاكیزه گرداند از اخلاق ذمیمه پس اجابت نمود؛ سؤال كردم كه ایشان را و ذریه ایشان را و شیعیان ایشان را از آتش جهنم نگاه دارد، اجابت من كرد، سؤال كردم از خدا كه جمع كند امت مرا بر محبت ایشان، فرمود: ای محمد من حكم كرده ام حكم كردنی و تقدیر كرده ام امور را تقدیر كردنی، به درستی كه بعضی از امت تو وفا خواهند كرد به عهدهای تو در حق یهود و نصارا و مجوس، و عهد و پیمان و امان تو را در باب فرزندان تو خواهند شكست به درستی كه من واجب گردانیده ام بر خود كه هر كه چنین باشد او را به محل كرامت خود در نیاورم و داخل بهشت خود نگردانم، به رحمت به او نظر نكنم در قیامت.

ابن شهرآشوب روایت كرده است كه از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند كه: كدامیك از اهل بیت تو محبوب ترند بسوی تو؟ فرمود: حسن و حسین.

ایضا به طریق مخالفان از ابن مسعود و ابوهریره روایت كرده است كه ایشان گفتند: روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) بسوی ما بیرون آمد، امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را بر دوشهای خود سوار كرده بود، گاهی این را می بوسید و گاهی آن را، تا آنكه نزدیك ما رسید، پس مردی گفت: یا رسول الله تو ایشان را دوست می داری؟ فرمود: هر كه ایشان را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه ایشان را دشمن دارد مرا دشمن داشته است.

ایضا روایت كرده است كه در بعضی از سفرها آب كم شد، تشنگی بر مسلمانان غالب شد، پس حضرت فاطمه امام حسن و امام



[ صفحه 517]



حسین (علیهماالسلام) را به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد گفت: یا رسول الله اینها كودكند تاب تشنگی ندارند، پس امام حسن (علیه السلام) را طلبید، زبان مباركش را در دهان او گذاشت، او مكید تا سیراب شد، پس امام حسین (علیه السلام) را طلب كرد زبان معجزنشان خود را در دهان او گذاشت، او نیز مكید تا سیراب شد.

ایضا روایت كرده اند از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) كه گفت: روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد ما آمد، پای مبارك خود را در میان لحاف ما داخل كرد، پس حضرت امام حسن (علیه السلام) آب طلبید، آن حضرت برخاست رفت به نزد گوسفند شیردهی كه داشتیم، به دست مبارك خود شیر از برای او دوشید در میان قدحی به دست امام حسن داد، پس امام حسین می خواست كه قدح را از او بگیرد، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ممانعت می نمود، حضرت فاطمه گفت: گویا حسن را بیشتر از حسین دوست می داری؟ حضرت فرمود كه: چنین نیست و لیكن چون اول او آب طلبید خواستم كه او بیاشامد، به درستی كه من و تو و این دو نور دیده ی من و این مردی كه خوابیده است یعنی امیر المؤمنین (علیه السلام) در روز قیامت در یك درجه خواهیم بود.

ایضا از طریق مخالفان از ابوهریره روایت كرده است كه: روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) بر منبر صدای گریه حسن و حسین (علیهماالسلام) را شنید، پس بی تابانه به زیر آمد رفت ایشان را ساكت گردانید و برگشت فرمود كه: از صدای گریه ی ایشان بی تاب شدم كه گویا عقل از من برطرف شد.



[ صفحه 518]



ایضا از طریق مخالفان روایت كرده است كه روزی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر منبر بود كه دو گل بوستان آن حضرت به مسجد درآمدند و پیراهنهای گلرنگ پوشیده بودند، می افتادند و برمی خاستند، چون نظر آن حضرت بر ایشان افتاد از منبر به زیر آمد ایشان را دربرگرفت آورد در پیش خود نشاند فرمود كه: فرزندان ما جگرهای مایند كه بر زمین راه می روند.

ایضا به طریق بسیار از جابر و دیگران روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حق تعالی ذریه هر پیغمبری را از صلب او بیرون آورد، و ذریت مرا از صلب من و علی بیرون آورد. به روایت دیگر: از صلب علی بیرون آورد، فرزندان دختر هر كس به پدر خود منسوب می شوند به غیر از فرزندان فاطمه كه من پدر ایشانم.

ایضا روایت كرده است كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حسن و حسین امانت منند در میان امت من.

ایضا از جابر روایت كرده است كه گفت: روزی به خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم دیدم كه حسن و حسین را بر پشت خود سوار كرده بود و می فرمود: نیكو شتری است شتر شما، نیكو سوارانید شما، پدر شما بهتر است از شما. این حدیث را به سندهای بسیار از طرق عامه از آن حضرت روایت كرده اند.

ایضا در تفسیر ثعلبی از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) را مرضی عارض شد، پس جبرئیل طبقی از انگور و انار بهشت از برای آن حضرت آورد چون حضرت رسول خواست كه آنرا تناول كند در دست آن حضرت



[ صفحه 519]



تسبیح گفت: پس امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) داخل شدند از آن میوه تناول كردند، در دست ایشان نیز تسبیح گفت، پس حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) داخل شد تناول نمود، در دست آن حضرت نیز تسبیح گفت، پس مردی از صحابه داخل شد برداشت كه بخورد، در دست او تسبیح نگفت. پس جبرئیل گفت: این طعامی است كه نمی خورد از آن مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر یا فرزند پیغمبر.

ایضا از حضرت امام رضا (علیه السلام) روایت كرده است كه عیدی پیش آمد، حضرت امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) جامه نویی نداشتند، پس نزد مادر خود آمدند گفتند: همه اطفال مدینه زینت كرده اند غیر از ما، چرا ما را مزین نمی گردانی؟ حضرت فاطمه فرمود: جامه های شما نزد خیاط است، چون بیاورد شما را مزین خواهم كرد. چون شب عید باز به نزد مادر خود آمدند طلب جامه عید كردند، پس حضرت فاطمه (علیهاالسلام) گریان شد، باز همان جواب به ایشان گفت.

چون شب تار شد، كسی در را كوبید، فاطمه گفت: كیست؟ گفت: ای دختر رسول خدا من خیاطم، جامه های فرزندان تو را آورده ام. حضرت فاطمه (علیهاالسلام) در را گشود دید مردی در نهایت جلالت و مهابت و حسن سیما دستمالی بسته به دست آن حضرت داد برگشت، چون به خانه درآمد دستمال را گشود، در آن دستمال دو پیراهن و دو دراعه و دو زیرجامه و دو رداء و دو عمامه و دو موزه سیاه كه عقب آنها از پوست سرخ بود دید، پس ایشان را از خواب بیدار كرد، جامه ها را بر ایشان پوشید. در آن حالت حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم)



[ صفحه 520]



داخل شد ایشان را مزین دید، هر دو را در بركشید و بوسید، به حضرت فاطمه گفت: خیاط را دیدی؟ گفت: بلی یا رسول الله، آورد جامه هایی كه برای ما فرستاده بودی، حضرت فرمود: آن خیاط نبود، «رضوان» خازن بهشت بود، فاطمه (علیهاالسلام) گفت: كه شما را خبر كرد یا رسول الله؟ حضرت فرمود: به آسمان نرفت تا آمد بسوی من و مرا خبر داد.

ایضا به سند مخالفان از ابن عباس و غیر او روایت كرده اند كه گفتند: ما روزی در خدمت حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم كه جبرئیل نازل شد، جامی از بلور سرخ آورد مملو از مشك و عنبر، گفت: السلام علیك یا رسول الله، حق تعالی تو را سلام می رساند تو را به این جام تحیت فرمود، امر می كند تو را كه به این جام تحیت كنی علی را و دو فرزند او را. چون جام در كف حضرت رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) درآمد به قدرت الهی به سخن آمد سه مرتبه «لا اله الا الله» و سه مرتبه «الله اكبر» گفت، پس بر زبان جاری كرد: بسم الله الرحمن الرحیم «طه ما انزلنا علیك القرآن لتشقی»، پس بوسید آن را حضرت رسالت، پس به رسم تحیت به حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) داد، چون به دست امیر المؤمنین درآمد به سخن آمد گفت: بسم الله الرحمن الرحیم «انما ولیكم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزكوه و هم راكعون»، پس حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) آن را بوسید به رسم امانت و تحیت به حضرت امام حسن (علیه السلام) تسلیم نمود، چون به كف آن حضرت درآمد باز به سخن آمد گفت: بسم الله الرحمن الرحیم «عم یتساءلون. عن النبا العظیم. الذی هم فیه مختلفون» پس



[ صفحه 521]



جناب امام حسن (علیه السلام) آن را بوسید و بر وجه تحیت به جناب امام حسین (علیه السلام) داد، چون به كف آن جناب درآمد، به زبان گویا گفت: بسم الله الرحمن الرحیم «قل لا اسالكم علیه اجرا الا الموده فی القربی»، پس به حضرت رسالت داد، باز به سخن آمد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم «الله نور السموات و الارض» تا آخر آیه، پس آن جام در كف آن حضرت ناپیدا شد ندانستیم كه به آسمان بالا رفت یا به زمین فرورفت.

ایضا از طریق ایشان روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) نشسته بود ناگاه مرغی آمد از هوا بر دست آن حضرت نشست گفت: السلام علیك یا نبی الله، و بر دست امیر المؤمنین نشست گفت: السلام علیك یا وصی رسول الله، پس بر دست هر یك از امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) نشست گفت: السلام علیك یا خلیفه الله حضرت فرمود كه: چرا بر دست ابوبكر ننشستی؟ آن مرغ به قدرت حق تعالی گفت: من بر زمینی نمی نشینم كه معصیت خدا در آن كرده باشند، چگونه بر دستی نشینم كه معصیت خدا بسیار كرده باشد.

عامه و خاصه به طریق متواتره روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود كه: جناب امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) دو امامند، خواه قیام به امر امامت نمایند و خواه از جور ظالمان پنهان دارند.

ایضا از كتاب حلیه الاولیاء و مسند احمد و كتب بسیار از كتب معتبره روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) را



[ صفحه 522]



حالت نزول وحی به هم رسید، چون بازآمد فرمود: ملكی بر من نازل شد كه پیش از این هرگز به زمین نیامده بود، از حق تعالی رخصت طلبید كه بر من سلام كند بشارت دهد مرا كه حسن و حسین بهترین جوانان اهل بهشتند، و فاطمه بهترین زنان اهل بهشت است.

به اساتید بسیار از كتب عامه روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) به جناب امام حسن (علیه السلام) گفت كه: شبیه گردیده ای با من در صورت و سیرت.

ایضا به سندهای بسیار از كتب ایشان روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) به نماز ایستاد، جناب امام حسن (علیه السلام) در پهلوی او بود، چون به سجده رفت، جناب امام حسن بر دوش آن حضرت سوار شد، حضرت سجده را طول داد، راوی گفت كه: من سر برداشتم از سجده كه ملاحظه كنم سبب طول سجده ی آن حضرت چیست، دیدم كه جناب امام حسن (علیه السلام) بر كتف آن حضرت سوار شده است، چون حضرت سلام نماز گفت، صحابه گفتند: یا رسول الله سجده را طول دادی به حدی كه پیشتر آنقدر طول نمی دادی، ما گمان كردیم كه در سجده وحی بر تو نازل شده است، حضرت فرمود كه: وحی بر من نازل نشد و لیكن این پسر من بر دوش من بود نخواستم كه او را تعجیل كنم در فرود آمدن، به این سبب سجده را طول دادم.

به روایت دیگر: به آن جناب گفتند كه: تو این پسر را رعایت می كنی كه دیگران را نمی كنی؟ آن جناب فرمود: این ریحانه من است.

ایضا از طریق مخالفان از جابر روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد نظر كند به بهتر و مهتر



[ صفحه 523]



جوانان اهل بهشت، پس نظر كند بسوی حسن بن علی.

شیخ طبرسی از ابن عباس روایت كرده است كه روزی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) به در خانه فاطمه رفت، من در خدمت آن حضرت بودم، پس سه مرتبه ندا كرد جوابی نشنید، پس به نزدیك دیوار آمد نشست، من در پهلویش نشستم، ناگاه جناب امام حسن (علیه السلام) از خانه بیرون آمد روی منورش را شسته بود و قلاده ها در گردنش بسته بودند، پس حضرت دستهای خود را گشود و بلند كرد و آن جناب را گرفت و بر سینه چسبانید و او را بوسید گفت: این پسر من سید و بزرگوار این امت است، شاید كه حق تعالی به بركت او اصلاح كند میان دو گروه این امت.

در كشف الغمه از طریق مخالفان روایت كرده است از سلیمان هاشمی گفت: من روزی در مجلس هارون الرشید بودم، پس نام جناب امیرالمؤمنین (علیه السلام) مذكور شد، هارون گفت: مردمان گمان می كنند كه من علی و حسن و حسین را دشمن دارم، نه چنین است، به درستی كه خبر داد مرا پدرم از پدرانش كه عبدالله بن عباس گفت: روزی در خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم، ناگاه فاطمه گریان از خانه بیرون آمد، حضرت فرمود: ای فاطمه چرا گریه می كنی؟ گفت: حسن و حسین از خانه بیرون رفته اند، به خدا سوگند كه نمی دانم به كجا رفته اند، پس فرمود: گریه مكن پدرت فدای تو باد، به درستی كه آن خداوندی است كه ایشان را خلق كرده است به ایشان مهربان تر است از تو.

پس آن جناب فرمود: خداوندا اگر ایشان به دریا رفته اند ایشان را



[ صفحه 524]



حفظ كن، اگر به صحرا رفته اند ایشان را به سلامت دار، پس جبرئیل نازل شد گفت: ای احمد غمگین و محزون مباش كه ایشان فاضل اند در دنیا و آخرت، و پدر ایشان از ایشان بهتر است، اكنون ایشان در حظیره ی بنی النجار به خواب رفته اند، حق تعالی ملكی بر ایشان موكل گردانید كه ایشان را محافظت نماید.

پس حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) برخاست و ما هم برخاستیم تا داخل حدیقه بنی النجار شدیم، دیدیم حسن دست در گردن حسین كرده به خواب رفته اند، ملك یك بال خود را بر روی ایشان گسترده، پس حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) حسن را برداشت و ملك حسین را برداشت، مردم چون ملك را نمی دیدند گمان می كردند كه هر دو را حضرت برداشته است، پس ابوبكر و ابوایوب انصاری به خدمت آن حضرت آمدند گفتند: یا رسول الله یكی از این دو كودك را به ما نمی دهی كه بار تو سبك تر شود؟ حضرت فرمود: بگذارید ایشان را كه ایشان فاضل و بزرگوارند در دنیا و آخرت، پدر ایشان بهتراست از ایشان.

پس فرمود: امروز ایشان را مشرف گردانم به آنچه خدا ایشان را مشرف گردانیده، پس خطبه ای ادا كرد فرمود: ایها الناس می خواهید خبر دهم شما را به كسی كه بهتر است از همه كس از جهت جد و جده؟ گفتند: بلی یا رسول الله، حضرت فرمود: حسن و حسین چنیند، جد ایشان رسول خداست و جده ی ایشان خدیجه كبری دختر خویلد.

پس فرمود: ایها الناس می خواهید خبر دهم شما را به كسی كه بهترین مردم است از جهت پدر و مادر؟ گفتند: بلی یا رسول الله



[ صفحه 525]



فرمود: حسن و حسین چنینند پدر ایشان علی بن ابیطالب است و مادر ایشان فاطمه دختر محمد، پس فرمود: خواهید خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت عم و عمه، گفتند: بلی یا رسول الله، حضرت فرمود: حسن و حسین چنینند، كه عم ایشان جعفر طیار است و عمه ایشان ام هانی دختر ابوطالب. پس فرمود: ایها الناس می خواهید خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت خالو و خاله؟ گفتند: بلی یا رسول الله فرمود كه:حسن و حسین چنینند كه خالوی ایشان قاسم فرزند رسول خداست، خاله ایشان زینب، بدانید كه پدر ایشان در بهشت خواهد بود و مادر ایشان در بهشت خواهد بود، جد ایشان در بهشت خواهد بود، جده ی ایشان در بهشت خواهد بود، و خالو و خاله ایشان در بهشت خواهند بود و عم و عمه ایشان در بهشت خواهند بود خود در بهشت خواهند بود، دوستان ایشان و دوستان دوستانشان در بهشت خواهند بود.

ایضا به طریق ایشان از ابن عباس روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در شب معراج دیدم بر در بهشت نوشته بود: لا اله الا الله محمد رسول الله، علی حبیب خداست، حسن و حسین برگزیده ی خدایند، و فاطمه كنیز برگزیده ی خداست، بر دشمن ایشان است لعنت خدا.

ایضا به طریق ایشان از عمر بن الخطاب روایت كرده است كه حضرت رسالت فرمود: علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) در حظیره ی قدس در قبه سفیدی خواهند بود كه سقفش عرش خداوند رحمان باشد.



[ صفحه 526]



در كتاب فردوس الاخبار كه از كتب مشهوره ی مخالفان است از عایشه روایت كرده است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: جنه الفردوس با حق تعالی مناجات كرد كه: آیا مرا مزین نمی گردانی و حال آنكه در من ساكن گردانیده ای نیكوكاران و پرهیزكاران را؟ پس حق تعالی بسوی او وحی كرد كه: تو را زینت دادم به حسن و حسین.

در كتاب بشاره المصطفی به سند مخالفان روایت كرده است كه روزی حضرت رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) را به طعامی دعوت كردند، جمعی از صحابه در خدمت آن حضرت بودند، در اثنای راه امام حسن را دید كه بازی می كند، پس آن حضرت از صحابه پیش افتاد دستهای خود را گشود كه آن امام معصوم را بگیرد، و او از روی بازی به این طرف و آن طرف می دوید و پیغمبر از پی او می رفت و می خندید تا او را گرفت، پس یك دست بر سر او و یك دست بر ذقن او، و دست در گردن او كرد میان دهانش را بوسید و فرمود: حسن از من است و من از اویم، خدا دوست دارد كسی را كه حسن را دوست دارد، حسن و حسین دو سبطند از اسباط پیغمبران.

كلینی به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرزند صالح گلی است از جانب خدا كه در میان بندگان خود قسمت كرده اند، دو گل من در دنیا حسن و حسین اند، نام كرده ام ایشان را به نام دو سبط بنی اسرائیل شبر و شبیر.

در بعضی از كتب معتبره از ابن عباس روایت كرده اند كه گفت روزی در خدمت حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم، و حضرت



[ صفحه 527]



امیرالمؤمنین و فاطمه و حسنین (علیهم السلام) در خدمت آن حضرت بودند، ناگاه جبرئیل نازل شد سیبی به رسم تحیت برای آن جناب آورد، پس حضرت او را بویید به علی بن ابیطالب داد، پس علی (علیه السلام) آن را بویید به جناب رسول داد، پس او را گرفت و به جناب امام حسن (علیه السلام) داد، پس امام حسن (علیه السلام) او را بویید و باز به جناب رسول داد، او گرفت و به جناب امام حسین داد، پس امام حسین (علیه السلام) نیز بویید و به حضرت رسالت داد، باز آن حضرت به فاطمه (علیهاالسلام) داد، پس فاطمه (علیهاالسلام) آن را بویید و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داد، پس آن جناب آن را بویید و باز به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داد.

چون او خواست رد كند به حضرت رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) از دستش افتاد و به دو نیم شد، نوری از آن ساطع گردید تا به آسمان اول رسید، دو سطر بر آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم، این تحیتی است از جانب حق تعالی بسوی محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن و حسین (علیهم السلام) فرزند زاده ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امانی است از برای دوستان حسن و حسین (علیهماالسلام) از آتش جهنم در روز قیامت.

ابن بابویه و دیگران به سندهای معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده اند كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی بیمار شد، حضرت فاطمه (علیهاالسلام) دست امام حسن (علیه السلام) را به دست راست گرفت و دست امام حسین (علیه السلام) را به دست چپ به عیادت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت، آن حضرت در خانه عایشه بود، امام



[ صفحه 528]



حسن (علیه السلام) در جانب راست آن حضرت نشست و امام حسین (علیه السلام) به جانب چپ و بدن او را می مالیدند. چون رسول خدا بیدار نشد، فاطمه گفت: ای دو حبیب من! در این وقت جد شما در خواب است بیایید به خانه برگردیم و بعد از بیدار شدن آن حضرت بیاییم، گفتند: ما در این وقت از اینجا حركت نمی كنیم، پس امام حسن (علیه السلام) بر بازوی راست آن حضرت خوابید و امام حسین بر بازوی چپ او خوابید، به خواب رفتند و بیدار شدند پیش از آنكه حضرت بیدار شود، از عایشه پرسیدند: مادر ما چه شد؟ گفت: چون شما به خواب رفتید به خانه برگشت. پس در آن شب تاریك بیرون آمدند، و شب ابری بود، باران تند می بارید و برق می تابید و صدای رعد می آمد، پس به اعجاز ایشان نوری در پیش روی ایشان به هم رسید و از پی آن رفتند، حضرت امام حسن (علیه السلام) به دست راست خود دست امام حسین (علیه السلام) را گرفته بود، ایشان رفتند با یكدیگر سخن می گفتند تا به حدیقه بنی النجار رسیدند، چون داخل آن باغستان شدند، حیران گردیدند ندانستند به كجا می روند، پس امام حسن (علیه السلام) به امام حسین (علیه السلام) گفت: بیا در خواب شویم، امام حسین گفت: اختیار با تو است.

پس هر دو در خواب شدند، دست در گردن یكدیگر كردند. چون حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) از خواب بیدار شد احوال ایشان را پرسید، در منزل فاطمه ایشان را طلب كرد و در آنجا نیافت، پس برخاست گفت: الهی و سیدی و مولای این دو پسر از گرسنگی از خانه بیرون رفته اند، خداوندا تو وكیل منی بر ایشان. پس از برای آن حضرت



[ صفحه 529]



نوری ساطع شد، حضرت از پی آن نور رفت تا به حدیقه بنی النجار رسید، ناگاه دید كه ایشان خوابیده اند دست در گردن یكدیگر درآورده اند، باران در نهایت شدت و تندی می آمد، حق تعالی از برابر ایشان ابر را شكافته بود و یك قطره باران بر ایشان نمی بارید، و با ایشان احاطه كرده بود ماری عظیم كه موهای آن مار مانند نیهای نیستان بود و دو بال داشت كه یكی را بر روی حسن (علیه السلام) و یكی را بر روی حسین (علیه السلام) گسترده بود. چون نظر آن حضرت بر آن مار افتاد تنحنح كرد، آن مار با شنیدن صدای آن حضرت به كناری رفت و به سخن درآمد گفت: خداوندا گواه می گیرم تو را و ملائكه تو را كه اینها فرزند پیغمبر تواند، و من محافظت نمودم ایشان را برای او و به سلامت به او تسلیم كردم ایشان را.

پس آن حضرت فرمود: ای حیه تواز چه طایفه ای؟ گفت: من پیك جنم بسوی تو، فرمود: كدام طایفه جن؟ گفت: نصیبین، گروهی از بنی ملیح مرا فرستاده اند برای تعلیم آیه قرآن كه فراموش كرده اند، چون به این موضع رسیدم ندایی از آسمان شنیدم كه: ای حیه اینها پسرهای رسول خدایند، پس ایشان را محافظت نما از آفات و عاهات و از حوادث شب و روز، من محافظت كردم ایشان را و به تو تسلیم كردم صحیح و سالم. پس آن مار آن آیه قران را آموخت و برگشت. حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسن (علیه السلام) را برداشت و بر دوش راست خود سوار كرد و امام حسین (علیه السلام) را بر دوش چپ خود، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر شد و از پی آن حضرت بیرون آمد در راه به آن حضرت ملحق گردید، پس یكی از صحابه آن جناب را



[ صفحه 530]



گفت كه: یكی از این فرزندان را به من ده تا بار تو سبك شود، فرمود: برو كه خدا سخنت را شنید و نیت تو را دانست.

پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پیش آمد گفت: یا رسول الله یكی از این دو شبلین خود را به من ده تا بار تو سبك گردد، پس رو كرد به جناب امام حسن گفت: آیا می روی به دوش پدر خود (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: یا جداه به خدا سوگند كه دوش تو را بهتر می خواهم از دوش پدر خود؟ پس به سوی جناب امام حسین (علیه السلام) ملتفت شد فرمود: آیا می روی به دوش پدر خود؟ او نیز مثل برادر خود جواب گفت: پس ایشان را به خانه فاطمه (علیهاالسلام) برد، آن مخدره برای ایشان خرمایی چند مهیا كرده بود، آورد به نزد ایشان گذاشت.

چون تناول نمودند، سیر شدند و شاد گشتند حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اكنون برخیزید و با یكدیگر كشتی بگیرید، پس برخاستند مشغول كشتی گرفتن شدند، حضرت فاطمه (علیهاالسلام) برای كاری بیرون رفته بودند، چون داخل شدند شنید كه حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسن (علیه السلام) را تحریص می كند بر انداختن امام حسین (صلی الله علیه و آله و سلم) فرماید: بگیر حسین را بر زمین زن، فاطمه (علیهاالسلام) گفت: ای پدر آیا شجاعت می فرمایی بزرگتر را بر كوچكتر؟ فرمود: ای فاطمه آیا راضی نیستی كه من گویم: ای حسن حسین را بر زمین زن، اینك حبیب من جبرئیل می گوید: ای حسین حسن را بر زمین زن.

ابن شهرآشوب روایت كرده است كه روزی عبدالله بن عباس ركاب امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را گرفت و ایشان را سوار



[ صفحه 531]



كرد، شخصی به او گفت: تو از آنها به سال بزرگتری، ركاب ایشان را می گیری و سوار می كنی، گفت: ای احمق مگر نمی دانی كه اینها كیستند؟ اینها فرزندان رسول خدایند و این از نعمتهای خداست بر من كه سعادت ركاب داری ایشان را یافته ام.



[ صفحه 532]